سکوت به مثابۀ یک کنش ارتباطی، نقش مهمی در انواع گفتمان ایفا میکند. سکوت شالوده زبان، فکر و شناخت است. سکوت متمم گفتار، یا بیشتر از آن و در حقیقت سکوت به معنای ارتباط غیر کلامی، یک جایگزین واقعی برای گفتار است؛ در حقیقت این سکوت است که پیام اصلی گفتمان را منتقل میسازد. وجود عناصر غایب در گفتمان، با حضور معنادار خود تأثیر بسزایی بر مخاطب میگذارند و او را به اندیشه فرا میخوانند. سکوت، مخاطبان را به خوانش متعدد و متنوع متن فرامیخواند؛ در واقع میتوان اذعان داشت که متن به واسطه متون غایب و پنهان خود مانا میشود و نقش تولید کننده معنا را به مخاطبین میدهد. قرآن کریم به عنوان یک اثر بلاغی و ادبی، دارای عناصر غایب و مسکوت بسیاری است که پژوهشگران را برای واکاوی آیات الهی برمیانگیزد تا دیگر نکات بلاغی آن را آشکار سازند. جستار حاضر که به روش توصیفی- تحلیلی و با تکیه بر نظریه گفتمان سکوتِ روایی و با استناد به تفاسیر قرآنی معتبر، چهار قصه قرآنی حضرت یوسف، حضرت موسی، حضرت سلیمان و حضرت مریم و فرزندش حضرت عیسی را در سه سطح ساختاری، معنایی و کاربردشناختی واکاوی کرده است، در پی پاسخی روشن به این سوال میباشد که سکوت چه تأثیری در چندمعنایی و خوانش قصص قرآنی دارد و کدام نوع سکوت بیشترین بسامد را در میان دیگر انواع سکوت به خود اختصاص داده است. نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد که چهار قصه قرآنی مذکور از سه سبک سکوت برخوردار هستند که نشان از انسجام ساختاری و معنایی این آیات الهی دارد؛ همچنین سکوت کاربردشناختی از بسامد بسیاری نسبت به دیگر انواع سکوت برخوردار است و این به دلیل بیان مفاهیم عمیق و ژرف اخلاقی، اجتماعی و معنوی است که در واقع همان دلیل نزول قرآن کریم میباشد. سکوت ساختاری ضمن موجز ساختن کلام، گرهافکنی و تعویق معنا، در کنار سکوت معنایی به تصویرسازی پرداخته و فضا را ملموستر کرده است. سکوت معنایی با فضاسازی و صحنهپردازی داستانهای قرآنی، پویایی و تحرک آنها را افزون ساخته و درک حوادث خارقالعاده را برای مخاطب آسان کرده است. کامل شدن شکافهای موجود به کمک دانش پیشینِ مخاطب و بافت، سبب بازاجرایی و خوانش معانی میشود و زمینه تفاسیر متعدد برای آیات الهی را فراهم میسازد.