پس از رنسانس و بروز جریانات دین گریز در غرب و به ویژه با مطرح شدن ایده احقاق حقوق زنان از طریق رهیافت های فمینیستی، شعار تساوی حقوق زن و مرد و رفع تبعیض جنسیتی و نفی آموزه های دینی فضای گفتمانی غرب را به تسخیر خود درآورد. در پی این تحولات اجتماعی، چنین القا می شد که دین عامل فرودستی و ظلم به زنان می باشد و نگاه منفی دین به زنان و ظلم ناشی از این نگاه، منجر به شکل گیری تفکرات جنسیتی متعصبانه نسبت به زنان در جامعه شده است. این روند بدانجا انجامید که در چند دهه اخیر در کشورهای غربی و در سطحی وسیع تر در پهنه اسناد بین المللی، قوانینی به تصویب رسید که برابری طلبی و دین ستیزی و نفی تفاوت محوری برخاسته از آموزه های دینی مطمح نظر آن بود. انتظار می رفت این قوانین بتواند حقوق اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی زنان را تأمین نماید. امروزه نگاهی ورای مدعیات گذشته و احصا پیامدهای ناشی از حاکمیت برابر طلبی جنسیتی در غرب، بی تردید هر نظاره گر منصفی را تاسف دار اضمحلال خانواده، ارزش های اخلاقی و کرامت انسانی زن نموده است. اگر از میان شیوه های رایج نقد یک تفکر، از جمله نقد به مبانی، روش ها و پیامدها، بهترین شیوه را نقد به پیامدها و احصای نتیجه مدعیات اولیه بدانیم، می توان ادعا نمود که دین ولو تحریف شده مسیحی و یهودی، شرایطی به مراتب بهتر از وضعیت حاصل از سیطره اندیشه های فمینیستی را برای زنان و خانواده رقم زده است. تفاوت محوری و هماهنگ دانستن طرح ریزی الهی با ویژگیهای جنسیتی زنانه، علی رغم وجود تحریفات و آموزه های ناصواب، به مسیحیت و یهودیت این امکان را می دهد که تفاوت فاحشی با وضعیت موجود را رقم بزنند. لذا به طور عام می توان از کلیت دین در مقابل دیدگاه های بدیل ضد دینی بویژه فمینیستی دفاع نمود. مدعای قابل اثبات با لحاظ یافته های این تحقیق این است که اسلام به عنوان دین جامع و کامل، بهترین طرح و برنامه را برای حفظ و ارتقای جایگاه و منزلت زنان ارائه نموده است و امروزه نمی توان دفاع قابل اعتنایی را از وضعیت ناشی از تفکرات فمیبپنیستی ارائه نمود.