ادبیات جزو علوم انسانی نیست اما از دیرباز با این شاخه از علوم پیوندی تنگاتنگ داشته است. جهان مخیلِ تصویرشده در آثار ادبی شبیه سازیِ جهانِ برون از ذهن انسان و جوامع واقعیِ پیرامون ماست، هرچند هدف و کارکرد گفتمانِ ادبیات بازتولید مکانیکی، دقیق، و وفادارانۀ واقعیت بیرونی نیست و، از این حیث، نقطۀ مقابل گفتمان تاریخ یا علم قرار می گیرد. پیتر لامارک و استاین هوگوم اولسن، دو فیلسوف تحلیلیِ ادبیات در عصر حاضر، با مقایسۀ گفتمان ادبیات با گفتمان فلسفه این ایده را پیش می نهند که رابطۀ ادبیات و فلسفه به یکی از دو صورت فلسفه در ادبیات و فلسفه به واسطۀ ادبیات متجلی می شود، که در نوع نخست ادبیات رسانه ای با قابلیت فلسفه پردازی و انتقال معرفت یا شناخت به شمار می رود. پژوهش نظری، کیفی، و کتاب خانه ایِ حاضر با استفاده از روش تحلیل مفهوم ها، که یکی از شیوه های رایج در فسلفۀ تحلیلیِ ادبیات است، و با اتکا به نظریۀ لامارک و اولسن به بررسی مسئلۀ قابلیت انتقال شناخت در گفتمان ادبیات می پردازد تا از این طریق اهمیت این گفتمان و پیوند آن با حوزۀ علوم انسانی را برجسته تر و بر ضرورت بازاندیشی نقش ادبیات در اعتلای فرهنگ جامعه و هم چنین تحول علوم انسانی تأکید کند. برای نیل به این مقصود، ابتدا نظریۀ گزاره ایِ صدق در ادبیات و نظریۀ معرفت ذهنی در ادبیات تحلیل و ارزیابی می شوند، سپس بر مبنای بحث لامارک و اولسن استدلال می شود که آثاری که در زمرۀ فلسفه در ادبیات جای می گیرند، با کاربرد صناعات و عناصر ادبی و با محسوس سازیِ مفهوم های مجرد فلسفی، چشم اندازی خاص در اختیار خواننده می گذارند که بتواند از آن جهان و مسائل آن را به شیوه ای متفاوت و تازه بنگرد و، به این ترتیب، بینش یا بصیرتی خاص کسب کند، که می توان آن را نوعی «معرفت» یا شناخت محسوب کرد که ویژۀ گفتمان ادبیات است. بنا بر بحث جستار حاضر، گفتمان ادبیات ارزش شناختی (= معرفتی) و اخلاقی بالایی دارد و، از این رو، شایسته است در مباحث مربوط به تحول علوم انسانی و بومی سازی آن این نقش بیش از پیش در کانون توجه پژوهش گران و نظریه پردازان علوم انسانی در ایران قرار بگیرد.