سندرز دو فرایند «اقتباس» (“adaptation”) و «تصرف» (“appropriation”) را از لوازم اصلی خلق آثار هنری و، همچنین، درک این آثار و لذت بردن از آن ها می داند؛ به بیان دیگر، به زعم او، بررسی اقتباس و تصرف یعنی بررسی اینکه آثار هنری چگونه با / از آثار هنری دیگر پدید می آیند و نیز بررسی علت هنری بودن آثار هنری. وی، به پی روی از اندیشمندانی چون ژاک دریدا و ادوارد سعید، در مفهوم «بداعت» (“originality”) در آفرینش متون هنری تردید می کند و فرایندهای اقتباس و تصرف را نوعی «بازآفرینی» (یا «بازنگاری») (“rewriting”) می انگارد که باید در چارچوب نظریۀ «متن آمیختگی» (“intertextuality”) تبیین شود. به این ترتیب، آثار هنری حاصل نظام ها، رمزگانها، و سنت هایی اند که آثار قبلی ایجاد کرده اند. علاوه بر این، گاه آثار هنری محصول آمیختن این نظام ها، رمزگان ها، و سنت ها در نظام ها، رمزگان ها، و سنت های انواع دیگر هنرند، از جمله نقاشی، عکاسی، سینما، و موسیقی. سندرز معتقد است که این درآمیختگی متون، ژانرها، و رسانه ها، به ویژه اگر بر اساس نظریۀ «مرگ نویسندۀ» رولان بارت و میشل فوکو تعبیر شود، موجب چندگانگی و چندمعنایی متن ها (در معنای مثبت آن) می شود. یکی دیگر از تبعات این تلقی از اقتباس و تصرف آن است که آثار اقتباس شده، نسبت به اقتباس ها، دیگر آثار «اصلی» یا «والاتر» محسوب نمی شوند و اصلاً هیچ متن اصلی یا بدیعی وجود نداشته و ندارد. این نتیجه گیری، البته، متأثر از آرای یولیا کریستوا، رولان بارت، و ژرار ژونت دربارۀ نظریۀ متن آمیختگی است.