بدخوانیِ خلاق مبتنی بر ایدۀ وجودِ رابطهای موروثی میانِ آثارِ ادبی است؛ اما، نه رابطهای بر پایه همسویی و ادامه مسیرِ یکدیگر؛ بلکه، رابطهای جدید متضمنِ دیالکتیکی بنیادین، میان بازشناسیِ قدرتِ گذشته و انحراف از جباریتِ آن. شاعرِ متأَخّر، با هدفِ کسبِ هویّتِ مستقل ادبی، با خارج شدن از زیرِ سایه پدر ادبیِ خود، حرکتی تدافعی را آغاز میکند که نه تنها، آن حرکت، جهت و رویکردی انفعالی ندارد؛ بلکه، در نهایت، به آفرینشِ هنری، ختم میشود. ترفندهای بدخوانیِ خلاق، میتوانند به صورتِ ارادی(خودآگاه) و یا غیرِ ارادی(ناخودآگاه)، متنِ متأَخر را از اضطرابِ تأثیر، رهایی بخشند. یکی از عواملِ مؤثر بر بدخوانیِ خلاق آثار داستانی، عنصرِ تداعی است. در مقاله پیشِ رو، حکایتی از مثنوی برگزیده شده است که مولانا آن حکایت را با تلفیق و اقتباس، از دو حکایتِ دیگر ساخته است. بیزمانی و بیمکانیِ حکایتِ مولانا، نزدیکیِ زاویه دیدِ سوم شخص به اوّل شخص و نکره ذکر شدنِ شخصیّتِ اصلی و گرایش به راویِ مفسّر به جای راوی مشروح، تداعی شدنِ گروهِ فتیان در اثرِ شخصیتپردازیِ شاعر، تکگوییهای درونی، حدیثِ نفسگوییهای شاعر، جریانِ سیالِ ذهن و اطناب در گفت و گوها و...، از جمله ترفندهایی است که به تأثیر از عنصرِ تداعی، در جهتِ بدخوانیِ خلاق، در ساختِ حکایتِ جدید به کار گرفته شده است؛ ازینرو، در ادامه، پس از معرفی و شناختِ نظریه بدخوانیِ خلاق، آشنایی با عنصرِ تداعی و شاخصههای آن، به توضیح و تحلیلِ چگونگیِ تأثیرِ تداعی بر عناصرِ داستانی در جهتِ رهایی از اضطرابِ تأثیرِ دو حکایتِ مبدأ، پرداخته شده است.