مسأله کودکان کار از معضلات بزرگ اجتماعی است. بحرانهای اجتماعی در دورههای مختلف تاریخی باعث رواج و گسترش این پدیده اجتماعی میشوند. این مسئله به جوامع خاصی اختصاص ندارد. مشکلات اقتصادی سهم عمدهای در گسترش آن دارد. در این دخترک کبریت « پژوهش سعی شده است به زندگی این کودکان در قالب دو داستانِ هوشنگ « نوشتۀ » بچههای قالیبافخانه « و » هانس کریستین آندرسن « نوشتۀ » فروش به صورت تطبیقی پرداخته شود. هر دو کتاب با بیانی متفاوت و برخاسته » مرادی کرمانی از دو رویکرد اجتماعی به یک پدیده در دو جامعه و بستر زمانی متفاوت نگریستهاند. تفاوتهای دو داستان با هم چشمگیر است اما موارد اشتراک آن فرصت مقایسه را فراهم میکند. محورهای مختلفی از جمله اشتراکات و تفاوتهای زندگی کودکان کار، نقش والدین آنها، شرایط اقتصادی خانوادهها، آسیبهایی که در جامعه میبینند و نوع واکنش مردم و جامعه نسبت به آنها بررسی شدهاست.