تحولات اخیر در زبانشناسی و حوزههای وابسته، رویکردهای تازهای را در نقد ادبیات داستانی در پی داشتهاست. یکی از رویکردهای جدید، نظریهی راجر فالر است. او رویکرد خود را به روش آمیزگرایانه مبتنی بر سه نظریهی اساسی دستور زبان گشتاری چامسکی، زبانشناسی نقشنگر هلیدی، و روایتشناسی ساختار باور تودوروف و گرهماس بنا نموده است. نتایج به دست آمده نشان داد که مهمترین ویژگیهای روساخت داستان لنگ؛ تعلیق، ابهام، تکرار، تضاد، حذف ضمیر، ارجاع واژگان، استفادهی گسترده از فعل، جملات طولانی، پرسش بلاغی و همچنین وجود آرایههای بدیع مانند: کاربرد سجع و تکرار عبارات میباشد که لحن اثر را شاعرانه کردهاست. تعلیق و ابهام از طریق حذف ضمیر بواسطهی گشتار در ژرف ساخت، صورت گرفته است. تکرار افعال به همراه تکرار حرف " و " موجب ایجاد وزن در انتهای جملات شدند و مانند مصراعهای شعری آهنگ خاصی را ایجاد میکنند که لحنی منظم وضرب آهنگ مشخصی دارد. بیشترین نقش شخصیت اصلی در داستان، نقش تجربهگر است که بوسیلهی خبر وضعیتی در روساخت جملات مشاهده میشود. هم چسبی )انسجام( - توسط ارجاع ضمیر و نقش اتصالی حرف " و " - و همسازی )پیوستگی( در روساخت متن با هم ارتباطی تنگاتنگ دارند. در داستان دو نوع چشمانداز وجود دارد. چشمانداز بیرونی مربوط به نامعلومات، تناقضات و ناشناختگیهای زندگی شخصیت اصلی است. در چشم انداز درونی بیشتر به جنبه های مشاهدهناپذیری از ذهن شخصیت اصلی پرداخته شده. " حسن " نقش دستوری کنشپذیری را بازی میکند که ارتباط او با خود و دیگران از طریق واسطه برقرار است و تسلطی بر ادراکات خود ندارد. در داستان دو نوع گفتمان وجود دارد. گفتمان مستقیم و گفتمان اندیشهی غیرمستقیم. گفتمان داستان بر اساس اندیشهی غیر مستقیم است و تمامی حوادث داستان، احساسات و افکار شخصیت اصلی بواسطهی راوی دانای کل روایت میشود. گفتمان مستقیم بجز در نقل قولهای مستقیم سهم کمی در روایت داستان لنگ دارد.