امروزه رعایت «حقوق شهروندی» یکی از سنجه های حکمرانی های مردم سالار و نیز کارآمدی نظام-های سیاسی به شمار می آید. در گذشته چنین تصوری از حقوق برای همه اتباع یک حکومت وجود نداشت. در واقع، حق های محدودی برای برخی از گروه ها در بعضی از جوامع وجود داشت. در تاریخ فکر سیاسی، برداشت های متنوعی از مفهوم شهروندی صورت پذیرفته تاجایی که از تصوری فضیلت-مدارانه و مبتنی بر اخلاق مشارکت، به برداشتی حق مدارانه و مبتنی بر قانون موضوعه تحول یافته است. شهروندی از مفاهیم کلیدی در تاریخ اندیشه سیاسی غرب است که در بستر سنت های فکری گوناگونی، بازتاب زمینه های متفاوت سیاسی و اجتماعی از دوران باستان تاکنون بوده است. نوشتار حاضر درپی پاسخ به این پرسش است که چگونه صرف عضویت در یک جامعه سیاسی به عنوان ملاک برخورداری از برخی حقوق تحت عنوان حقوق شهروندی شده است؟ با بهره گیری از «تاریخ مفهومی» به مثابه یک روش در تاریخ فکر سیاسی، این مدعا تقویت می گردد که تحول و دگردیسی در مفهوم حق، پیامدهایی برای اندیشه سیاسی داشته که یکی از آنها پیدایش حقوق شهروندی برابرگرایانه است.