ریچاردز بر این باور است ققنوس {سیمرغ} در شعر عطار راهنمای بازگشت روح به جانب خداوند است. بحث این مقاله این است که تا چه اندازه سخن ریچاردز دربارۀ شعر شکسپیر درست است؟ شعر دربارۀ مجلس عزایی است که پرندگان برای دو عاشق و معشوق یعنی قمری و ققنوس تدارک دیدهاند که به تازگی درگذشتهاند. عامل پیوند شعر شکسپیر به سنت عرفان فارسی، نوعی معرفت عرفانی است که از طریق کشف و شهود به دست میآید و نه از رهگذر آگاهی و استدلال منطقی. مهمترین وجه شباهت میان دو اثر، یکی شدن سی مرغ در منظومه عطار و قمری با ققنوس در شعر شکسپیر است. مهمترین وجه تمایز نیز این است که مرغان در منظومۀ عطار، سیر و سلوکی عارفانه را برای وصال با سیمرغ آغاز میکنند، اما در شعر شکسپیر، نه سیر و سلوک، بلکه عشق پاک و افلاطونی میان ققنوس و قمری در جریان است. دیگر اینکه هر دو اثر به مفهوم عقل و خرد توجه نشان می دهند: خرد از این سیر و سلوک و از این یگانگی و فناپذیری عاشق و معشوق، حیرت میکند. با این همه، مهمترین وجه مشترک این است که هم سی مرغ و هم قمری و ققنوس برای آنکه بقا و دوام یابند، باید فنا شوند: سی مرغ، بقای خود را در سیمرغ؛ و قمری و ققنوس بقای خود را در ققنوس تازهتولدیافته میبینند. در نهایت، وحدت وجود در عرفان اسلامی با عشق افلاطونی تناظر و همسانی کلی پیدا میکند: هر دو از عالم محسوس درمیگذرند و به جهان مثالی وارد میشوند.