این جستار، منتخبی از حکایات رسالۀ دلگشا اثر عبید زاکانی را از منظر نظریۀ معنایی انگاره-بنیاد پیشنهادی راسکین (1985) تحلیل و بررسی میکند. راسکین تلاش می کند ساز و کارهای حاکم بر تولید و درک متون طنزآمیز کوتاه به ویژه جوک های تک خطی و ساده را توصیف و تبیین کند. بر اساس این نظریه، هر متن مطایبه آمیز، 1) دو انگاره دارد؛ 2) متن با هر دو انگاره، همپوشانی دارد، و 3) دو انگارۀ همپوشان، متضاد یکدیگرند. راسکین، متن واجد این شروط را طنزآمیز و فاقد آن را غیرطنزآمیز معرفی می کند. پس از تبیین نظریۀ معنایی، از مجموع 254 حکایت رسالۀ دلگشا به تصحیح محجوب (1999)، 16 حکایت به مثابه طنز اقلیمی و به طریق اولی، طنز قزوینی در مقام پیکره دادگانی انتخاب شد. سپس، پنج نمونه از این حکایات از منظر نظریۀ معنایی به تفصیل تبیین شد و باقی حکایات نیز به طور کلی بررسی شدند. آنگاه، به تبعییت از دستوریان روایت به ویژه پراپ (1928) و برمون (1973)، طرز رفتار قزوینیان در این حکایات، در سه کارکرد اصلی قرار گرفت و این الگوی کلی حاصل آمد که نقش قزوینی می تواند معرف کنش های سفاهت و بلاهت، و کنش های سفاهت و بلاهت می تواند معرف نقش ابلهانه باشد. برخی یافته ها نشان می دهند که طنزهای اقلیمی در حکایات بسامد بالا دارند. این طنزها خویشکاری قزوینیان را نشان می دهند. در مجموع، کاربست این نظریۀ در طنزهای اقلیمی رسالۀ دلگشا نشان می دهد که همۀ طنزها به تمامی از شروط نظریۀ معنایی تبعیت می کنند، و با آن سازگاری دارند.