در تاریخ هنر غرب و بهویژه دورههای متأخر آن، انبوهی از آثار هنری پدید آمدهاند که موضوع و محتوا یا مواد و مصالح و قالب اجرا و پرداختشان از نوع و به گونهای بودهاست که در فاهمۀ متعارف و سنتهای زیباییشناختی پیشینشان، زشت انگاشته میشدهاند. در تولید بسیاری از این آثار، تصور متفاوت پدیدارشناختی از پدیدههای عموماً زشتانگاشتهشده و اختلافنظر در تعریف زشتی و چیستی آن نقش داشته به این معنا که بسیاری از تولیدکنندگان این فرآوردهها و مخاطبان پذیرندهشان، با تشکیک در تعاریف مرسوم و کلیشهای از زشتی، عناصر زشتانگاشتهشدۀ چنین ابداعاتی را زشت نمییافتهاند. اینکه زمینههای نظری و پدیدارشناختی از تلقیهای رایج از زشتیها چگونه به بروز آثار یادشده منجر شده و چگونه چرخشها و چالشهای پدیدارشناختی به تغییر در کمّ وکیف این آثار انجامیده، موضوع پژوهش حاضر بودهاست. با این هدف، کوشش شده پس از شرحی از پیشینۀ مهمترین نگرشها به زشتیها در تاریخ زیباییشناسی غربی، شماری از عمدهنتایج و دلالات حاصل از این برداشتها معناشناسی شوند و بر اساسشان، امهات رویکردهای پدیدارشناختی در تعریف زشتی مقولهبندی گردند. دشواریها و چالشهایی روششناختی که بنا بر مقولهبندی تعاریف نتیجتاً شناسایی و تشریح شدهاند شامل مسائلی چون ابتنای تعریف زشتی بر زیبایی، سیّالیت و تشکیک مفهوم زشتی و متعاقباً گستردگی و تکثر مصادیقش، و نسبیت مکانی و زمانی و شخصیاش بودهاند.