امروزه یکی از بنیادیترین و بحثبرانگیزترین مباحث نظری در حوزه نقد ادبی اجتناب از کلاننظریه در خوانشهای ادبی است. نظریهپردازان برجستۀ این حوزه که با عنوان نئوپراگماتیستها شناخته میشوند، تری ایگلتون، استنلی فیش، استیون نَپ و والتر بن مایکلز نام دارند و تأکیدشان بر این است که امروزه مسیر نقد و نظریه از اهداف اولیه خود در اوایل قرن هجدهم درجهت ارتقای عدالت اجتماعی منحرف و به بت وارهای تبدیل شده است که به خودی خود جامعه سلسلهمراتبی را تقویت و بازتولید میکند. در دهه 1980م، شاهد اوج مباحث و خوانشهای نظری در قلمروی مطالعات ادبی بودیم؛ اما در همین دهه مباحث ضدنظری و نظریه به اوج خود میرسد و آرای نَپ و مایکلز را یکی از بیانیههای کلیدی خود بر میشمرد. نَپ و مایکلز معتقدند که مباحث نظری از انفصال مباحثی تجزیهناپذیر مانند معنا ـ نیت، زبان ـ کنشگفتار و نظریه ـ عمل به وجود آمده و مسبِب پیدایش «تجارت نظری» شده اند. از نظر این دو منتقد با توجه به اینکه دغدغههای مربوط به نویسنده مسائلی «تجربی»اند، واکنش نظری به این مسائل نه تنها راهکاری ارائه نمیکند، بلکه صرفاً یک «اغوای نظری» است. در این مقاله سعی شده است تا با مرور فشرده آرای متفکران درباب نظریه و مفاهیم هم بسته آن، مانند ضدنظریه، فرانظریه و پساتئوری، به طور خاص به اندیشه های این دو پرداخته شود، واکنشها به آن ها و خطاهای موجود در استدلالشان مرور گردد و در پایان نیز پیام مقالۀ نَپ و مایکلز برای جامعۀ ادبی کشورمان مورد بررسی قرار گیرد.