دکتر علی شریعتی از نادر روشنفکران معاصر ایرانی است که طی نیم قرن اخیر توانسته است نفوذ و حضور خود را در حوزۀ اندیشهورزی حفظ کند. در بررسی اجمالی میتوان دریافت ساختار ذهنی شریعتی اغلب شکلی سهوجهی دارد؛ ذهنیتی که ریشه در سنت داشت و در هوای مدرنیته تنفس کرده بود و در جهان سوم و نظام بینالمللی دوقطبی میزیست. شاید «تنوع»، «پویایی» و «تغییر» از عوامل اصلی تکوین ساختار فکری و اندیشهورزی او باشد. در این چارچوب، مقالۀ حاضر در پی این است که با بهکارگیری نظریۀ مسئولیت روشنفکران و با استفاده از روش تاریخی – تحلیلی، به واکاوی چارچوب اصلی و متد غالب حاکم بر اندیشۀ شریعتی بپردازد و در این میان به این پرسشها پاسخ دهد که ساختار ذهنی و اندیشۀ شریعتی منطبق بر چه الگویی است و از کجا سرچشمه میگیرد؟ و اینکه آیا کاربست این ساختار یا ساختارهای ترکیبی مشابه میتواند در برونرفت از بنبست تاریخی توسعهنیافتگی یاریمان کند؟ فرضیۀ اصلی در این تحقیق این است که اندیشههای شریعتی تحت تأثیر فلسفۀ تاریخ مارکس و هگل از ساختار سهوجهی پیروی میکند و در این چارچوب در نوشتههای وی مهمترین سهگانه شامل اسلام، ایران و سوسیالیسم است و بهنظر میرسد در شرایط حاضر نیز این منطق میتواند در ایجاد فصل مشترک و نقطۀ اتصال مساعی مردم، جریانهای سیاسی و دولت در راستای ایجاد تفاهمی آیندهنگر و توسعهخواه مفید باشد.